شور و شوق داشت بی‌بی ملک خیلی وقت بود که خود را برای این سفر آماده کرده بود. نفس عمیقی کشید. به مهماندار که به مسافران نکات ایمنی را توضیح می داد نگاهی انداخت.

کمی بعد هواپیما بر فراز آسمان اوج گرفت. آسمان آبی و ابرها نیلگون.

مرغان دریایی بر فراز خلیج همیشه فارس اوج می‌گرفتند انگار تا عرش می‌رفتند و برمی‌گشتند. دریا با شکوه می‌خروشید موج‌ها را روانه‌ی ساحل می‌کرد و دمی بعد دوباره آرام می‌گرفت. هواپیمای یک سر سپید، با آرم جمهوری اسلامی در حال پرواز بود. آدم‌های زیادی سوار بودند. مقصد دبی بود و حالا در حال گذر از کرانه‌ی خلیج فارس بودند.

بی‌بی ملک، معلم جوان و با جسارتی بود که تمام عمرش صرف تحصیل و آموختن علم و دانش به کودکان شده بود. حالا در این وقت فراغت، بار سفر بربسته بود تا برای استراحتی کوتاه به دبی برود. دوست داشت زودترهواپیما به زمین بنشیند تا خستگی یک سال تحصیلی را از تن بیرون کند.

همه چیز خوب و آرام بود، خانواده‌های زیادی در هواپیما بودند. مهماندار برای یک نوزاد که در آغوش مادرش خوابیده بود بالش آورد و با مهربانی بالش را زیر سر بچه گذاشت و لبخندی نثار زن کرد. هواپیما که تکان می‌خورد احساس سرگیجه می‌کرد. همیشه از جاهای بلند می‌ترسید.

چشم چرخاند و از پنجره به بیرون نگاهی انداخت شهر بندرعباس درست مانند یک ماکت کوچک دیده می‌شد. زن جوان چشمانش را بست و نفسی به آسودگی کشید می‌خواست کمی بخوابد اما ناگهان صدایی مهیب بلند شد، جو آرام درون هواپیما در یک لحظه‌ی باور نکردنی تغییر کرد ندایی در دلش می‌گفت: دیگر هرگز بچه‌های کلاسش را نمی‌بیند پدر و مادرش را، شهرش را و دوستانش را.

سپس هواپیمای ایرباس ایرانی توسط موشک آمریکایی برفراز آب‌های خلیج فارس به دو قسمت شد و مسافران آن یکی‌یکی پرپر شدند.

آن روز هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی ایران به دست عوامل شیطان بزرگ (آمریکا) در آب‌های خلیج فارس غرق شد، ولی این جنایت آمریکا برای همیشه در ذهن‌ها حک شد و از یاد نرفت.

 

تهیه و تنظیم: زهرا خواجویی نژاد